یار از بنده، من از یار بدم میآید
روزی مشغول خواندن شعر بودم که به غزلی از جناب محمد سلمانی عزیز رسیدم. بیت اول را که خواندم، چیزی از درون قلقلکم داد! دو سه کلمه از مصرع اول را که تغییر دادم، زیر زبانم مزه کرد و اینطوری شد که نقیضۀ «بدم میآید» را نوشتم. امیدوارم خوشتان بیاید!
مار از پونه، من از مار بدم میآید
یعنی از عامل آزار بدم میآید
محمد سلمانی
یار از بنده، من از یار بدم میآید
یعنی از عامل آزار بدم میآید
گرچه من اولش از یار خوشم میآمد
چند وقتیست که از یار بدم میآید
یار! ای عامل خالی شدنِ جیب از پول
با تو از کوچه و بازار بدم میآید
بودنت درد و فشار است، نبودت زشت است
از تو مثل کشِ شلوار بدم میآید
تحت تأثیر غذاهای تو عمریست که از
شام و صبحانه و ناهار بدم میآید
راهِ آرامشم انگار جداییست فقط
گرچه بسیار از این کار بدم میآید
ماندنِ پیش تو عادت شده، تَرکت مرض است
از تو اندازۀ سیگار بدم میآید
توی اخبار نمودارِ جدیدی دیدم
که از اخبار و نمودار بدم میآید
طبق آمار، همه! مهریه را میگیرند
طبق آمار… از آمار بدم میآید
جز ردیف غزلم، قافیه هم تکراریست
خودم از این همه تکرار بدم میآید
پس نگو قافیه تنگ است، دلم میخواهد
هی بگویم که من از یار بدم میآید!
روحالله احمدی (بلبل)
شعرهای طنز دیگری هم بخوانید:
بتوان نتوان
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
از شگردهای طنزپردازی هم بخوانید:
از هیچ طنز نوشتن
ویدیوی شعرخوانی ببینید:
سوارکاری بیاموزیم